کد مطلب:125530 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:321

بهانه ی نجات
خزان نبیند بهار عمری كه چون تو سروی به خانه دارد

غمی نگردد، دلی كه آن دل، طراوت جاودانه دارد



تو آن امیدی به باغ جانم، كه در هوای تو گل فشانم

چو نوبهاری، به بوستانی، كه شاخه شاخه جوانه دارد



اگر چه بشكسته استخوانم، چو از تو دم می زنم جوانم

به بزمت آن شمع سرفشانم، كز آتش دل زبانه دارد



چه جای اظهار نكته دانی، تو بر لبم نكته می نشانی

چو عندلیبی به نغمه خوانی، كه بر زبان صد ترانه دارد



چو دستگیرم تویی كماهی، نمی زنم لاف بی گناهی

نمی هراسم ز روسیاهی، كسی كه ترسد تو را ندارد



تو را ندارد كه مهتری تو، به سروران جهان سری تو

ستوده فرزند حیدری تو، كه مهتری زین نشانه دارد



شكوفه ی شاخسار طوبی، فروغ چشم علی و زهرا

به غیر گنجور گنج طاها، كه این گهر در خزانه دارد؟





[ صفحه 75]





حسن به صورت، حسن به سیرت، حسن به نیكوترین سریرت

كه بار درماندگان به غیرت، نهان و پیدا به شانه دارد



به علم و حلم و سخا پیمبر، به رزم و عزم و غزا چو حیدر

حسین را بزرگتر برادر، كدام بحر این كرانه دارد؟



تو ركن دین منی، مقامی، تو در حرم شرط احترامی

نخست سبطی، دوم امامی، كه این نسب در زمانه دارد؟



كسی كه رو در بقیع آرد، تو را به محشر شفیع آرد

بنای همت رفیع آرد، كه سر بر آن آستانه دارد



بلی به یوم الحساب محشر، چو برگشاید «حمید» دفتر

به داوری در مقام داور، بها ندارد، بهانه دارد!





[ صفحه 76]